وای از سکوت تو

 نبض مرا بگیر

نبضم نمیزند
انگار مرده ام
انگار رفته ام
در برزخی که تو
آرام خفته ای

 

با چشم های باز
خوابیده ای ولی
این بار چشم تو
بیمارو خسته نیست

چشمان باز تو
لبخند میزند
اما سکوت تو حرفی نمیزند
بیدار شو بخند، بیدار شو ببین
اشک مرا بشوی
نبض مرا بگیر

نبضم نمیزند
انگار مرده ام
شاید سکوت تو تنها مقصر است
در این کویر عشق
ما جانمان یکی است
وای این سکوت تلخ
پایان زندگی است

حرفی  نمیزنی، نبضت نمیزند
انگار مرده ای
بی تاب می شوم
فریاد میزنم
وای از سکوت تو…وای از سکوت تو

سمانه گل محمدی
[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 21:44 ] [ میثم ]
[ ]

لحظه دیدار

 

 

www.Asheghaneha.ir

لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
 
های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ
های ! نپریشی صفای زلفم را، دست
آبرویم را نریزی، دل
- ای نخورده مست -
لحظه دیدار نزدیک است


 

[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 21:39 ] [ میثم ]
[ ]

چتر در باران

 ایستاده ام

 

در اتوبوس
چشم در چشم های نا گفتنی اش.

یک نفر گفت:
«آقا
جای خالی
بفرمایید»

چه غمگنانه است
وقتی در باران
به تو چتر تعارف می کنند.

شاعر : گروس عبدالملکیان

[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 21:37 ] [ میثم ]
[ ]

----تورا دوست دارم ----

 تو را دوست دارم

در این باران
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم

لبخند تو را در باران می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم…

احمدرضا احمدی بیرجندی

[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 21:32 ] [ میثم ]
[ ]

چراغ چشم تو

 تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.
تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!

 

 

تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!

کدام نشاط دویده است از تو در تن من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند
به رقص می آیند
سرود میخوانند!

چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟

ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.
که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.

فریدون مشیری

[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 21:21 ] [ میثم ]
[ ]

 

 

وای باران
باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه
کسی نقش تو را خواهد شست؟
اسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
میپرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران
باران
پر مرغان نگاهم را شست
خواب رویای فراموشیهاست
خواب را دریابم
که در ان دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گل های امیدم را در رویا ها میبینم
و ندایی که به من میگوید
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار
سحر نزدیک است
دل من در دل شب
خواب پروانه شدن میبیندمهر در صبحدمان داس بدست
خرمن خواب مرا میچیند
اسمانها ابی
پر مرغان صداقت ابیست
دیده در اینه صبح تو را میبیند
از گریبان تو صبح صادق
می گشاید پر و بال
تو گل سرخ منی
تو گل یاس منی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه
از ان پاک تری
تو بهاری
نه بهاران از توست
از تو میگیرد وام
هر بهار این همه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ بهارانم تو

حمید مصدق

 
[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 21:18 ] [ میثم ]
[ ]

پیش از آنی که با غزل آیی

 پیش از آنی که با غزل آیی، دفترم شوره زار ماتم بود

ماه برکوی دل نمی‌تابید، خانه  ام انتهای عالم بود

کنج آیینه‌ام نمی خندید برق سوسوی کوکب بختم
بی‌سحرگاه خنده خیست، باغ بی‌باغ، قحط شبنم بود

 

تا رسیدی خدا تبسم کرد، با عبور تو کوچه پیدا شد
قبل از آنی که بگذری از دل، عطر در انحصار مریم بود

محو شب مانده بودم و مبهوت از خیالی که با تو زیبا شد
قد کشیدی از عمق احساسم، لرز قلبم چو شانه بم بود

بین عقل و جنون غزل رویید، شانه در شانه، خستگی خوابید
دست عشقت چه قدرتی دارد، کارد آن سوی استخوانم بود

چشم‌هایت مرا صدا می‌کرد، روح من سر به زیر می‌انداخت
رد شدم آزمون جرات را، درصد عشق‌بازی‌ام کم بود

ماه؛ بین من و تو قسمت شد، عشق از روی سادگی خندید
جای انگشت‌های حوا ماند روی سیبی که دست آدم بود

عباس کریمی

اشعار زیبا و عاشقانه, شعرهای عاشقانه

[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 20:42 ] [ میثم ]
[ ]

وفای شمع

 مردم از درد نمی‌آیی به بالینم هنوز 

مرگ خود می‌بینم و رویت نمی‌بینم هنوز 

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم 
شمع را نازم که می‌گرید به بالینم هنوز 

 

آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت 
غم نمی‌گردد جدا از جان مسکینم هنوز 

روزگاری پا کشید  آن تازه گل از دامنم 
گل به دامن می‌فشاند اشک خونینم هنوز 

گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست 
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز 

سیم‌گون شد موی غفلت همچنان بر جای ماند 
صبح‌دم خندید من در خواب نوشینم هنوز 

خصم را از ساده‌لوحی دوست پندارم رهی 
طفلم و نگشوده چشم مصلحت‌بینم هنوز 

رهی معیری

 

وفای شمع

[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 20:40 ] [ میثم ]
[ ]

خواب اخر

 وقتی که خوابی نیمه شب، تو را نگاه می‌کنم

زیبایی‌ات را با بهار گاه اشتباه می‌کنم

از شرم سر انگشت من پیشانی‌ات تر می‌شود
عطر تنت می‌پیچد و دنیا معطر می‌شود

 

 گیسوت تابی می‌خورد، می‌لغزد از بازوی تو
از شانه جاری می‌شود چون آبشاری موی تو

چون برگ گل در بسترم می‌گسترانی بوی خود
من را نوازش می‌کنی بر مهربان زانوی خود

آسیمه می‌خیزم ز خواب، تو نیستی اما دگر
ای عشق من بی من کجا؟ تنها نرو من را ببر

من بی تو می‌میرم نرو، من بی تو می‌میرم بمان
با من بمان زین پس دگر هر چه تو می‌گویی همان

در خواب آخر عشق من در برگ گل پیچیدمت
می‌خوابم ای زیباترین در خواب شاید دیدمت

شاهکار بینش‌پژوه

[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 20:40 ] [ میثم ]
[ ]

!توجه!توجه!

 سلام دوستان گرامی

1- نظرتون در مورد وبلاگ یادتون نره

2-لطفا عضو شوید

3-اگر خواستید من را در امر فرستادن مطلب یاری دهید به ایمیل من در خواسست هنراه نام خودتان بفرستید

lovestory4122@yahoo.com

[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 16:40 ] [ میثم ]
[ ]

دانلود اهنگ سامان جلیلی حواست نیست

 دانلود آهنگ جدید و فوق العاده زیبای سامان جلیلی به نام حواست نیست

ترانه علی عباسی ، ملودی سامان جلیلی ، تنظیم حمید مرادی ، ویولن مهدی رنجبر
به همراه متن ترانه حواست نیست
http://s2.picofile.com/file/7606172361/saman_jalili_havaset_nist.jpg

 

 



دانلود آهنگ حواست نیست 320
دانلود آهنگ حواست نیست 128


متن آهنگ حواست نیست
دارم حس میکنم دیگـــه یه جـای کار می لنگـــه
اونــــی که تو ولــــــش کردی تو این روزا دلش تنگه
حــــواسم جمع بهت امــــا تو این روزا حواست نــــیست
اونـــی که از خودت کنـــــدی دل من بود لباســــت نیست
کجــای بازی چشماتــــو به دست اشــــــک بخشیـــدی
کجـــا پشــــتـــت نبــــودم که تو از ادامـــــه ترســـیدی
چـــــرا هر چی که پیش میری نگـــاهت رو به من سرده
اهمــــیت نمیـــدی به کســــی که با تو هـــمــــــدرده
ته چشمـــام بارونــــــه وجودم از شکست میگــــه
مث غریبـــه هایی بام شــــدی یـــه آدم دیــگــــه
چــرا هر چی که پیش میری نگــاهت رو به من سرده
اهمــــیت نمیـــدی به کســــی کـــه با تو هـــمــــــدرده




دانلود آهنگ سامان جلیلی حواست نیست ، دانلود آهنگ سامان جلیلی ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود آهنگ حواست نیست سامان جلیلی ، دانلود اهنگ حواست نیست
[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 16:29 ] [ میثم ]
[ ]

احساس اشک -دانلود-

 

 

 

 
دانلود آهنگ جدید و فوق العاده زیبا و شنیدنی گروه سون به نام احساس شک
ترانه : دکتر افشین یدالهی ، ملودی : امیر قنادی ، تنظیم : آرش قنادی و کیارش پوزشی
این آهنگ مربوط به سریال زمانه میباشد که هرشب از شبکه سه پخش میشود
به همراه متن ترانه ...
http://s1.picofile.com/file/7606186983/7.jpg

 

 



دانلود آهنگ گروه سون با نام احساس شک
دانلود آهنگ گروه سون با نام احساس شک
دانلود آهنگ گروه سون با نام احساس شک


 متن ترانه احساس شک


شک میکنم تو چشم تو گاهی تو چشمای خودم

گاهی به رویای خودم شک میکنم وقتی که تو

امروز و فردا میکنه

وقتی که گاهی بی ثمر با من مدارا میکنی

شک میکنم حتی به عشق با هر تپش با هر نفس

شک میکنم به آسمون پشت در باز قفس

وقتی که دلتنگ همیم وقتی که عادت میکنیم

وقتی که از هم خستیم وقتی رعایت میکنیم
[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 16:16 ] [ میثم ]
[ ]

محمد اصفحانی

 محمد اصفهانی

 

 

متن ترانه آهنگ غوغای ستارگان (امشب در سر شوری دارم):

 

امشب در سر شوری دارم

 

امشب در دل نوری دارم

 

باز امشب در اوج آسمانم رازی باشد با ستارگانم

 

امشب یکسر شوق و شورم ازین عالم گویی دورم ***

 

از شادی پرگیرم که رسم به فلک

 

سرود هستی خوانم در بَر حور و ملک

 

در آسمانها غوغا فکنم سبو بریزم ساغر  شکنم

 

*** امشب یکسر شوق و شورم ازین عالم گویی دورم ***

 

با ماه و پروین سخنی گویم

 

وز روی مه خود اثری جویم

 

جان یابم زین شبها ماه و زهره را به طرب آرم

 

از خود بیخبرم ز شعف دارم نغمه ای بر لبها

 

امشب یکسر شوق و شورم ازین عالم گویی دورم

 

 

 

 

دانلود آهنگ از لینک 1 با فرمت mp3

 Mohammad Esfahani - Ghoghaye Setaregan.mp3 5.9 MB Jan-18-13

 

دانلود آهنگ از لینک 2 با فرمت zip

 Mohammad Esfahani - Ghoghaye Setaregan.zip 5.8 MB Jan-18-13

 


 






 



 
[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 16:4 ] [ میثم ]
[ ]

دلم برات تنگ شده

 دل من برایت تنگ است

دلم برات تنگ شده جونم
ميخوام ببينمت نميتونم
بين ما ديوارهاي سنگي
فاصله يک عمر ميدونم
بغض ترانمو شکستم
ميخوام بگم عاشقت هستم
توعين ناباوري يک شب
خالي گذاشتي هر دو دستم
تو بودي تمام هستي و مستي و راستي وتمام قصه من
تو بودي سنگ صبورم و نگاه دورم و لبهاي بسته ي من
نيمه شب ازخوابم پاميشم
نيستي پيشم نيستي پيشم
بازديوونه ميشم دوريه تو
تيشه زد به ريشم نيستي پيشم
بي صدا از من خالي ميشم
همصدا با بي بالي ميشم
گونه هام خيس از شبنم غم نيستي پيشم
تو بودي تمام هستي و مستي و راستي و تمام قصه من
تو بودي سنگ صبورم و نگاه دورم و لبهاي بسته ي من

[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 15:44 ] [ میثم ]
[ ]

رباعیات حافظ

 

 

جز نقش تو در نظر نیامد ما را   جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت   حقا که به چشم در نیامد ما را
 □
بر گیر شراب طرب‌انگیز و بیا   پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو   بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا
 □
گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات   گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات
گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا   شادی همه لطیفه گویان صلوات
 □
ماهی که قدش به سرو می‌ماند راست   آیینه به دست و روی خود می‌آراست
دستارچه‌ای پیشکشش کردم گفت   وصلم طلبی زهی خیالی که توراست
 □
من باکمر تو در میان کردم دست   پنداشتمش که در میان چیزی هست
پیداست از آن میان چو بربست کمر   تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست
 □
تو بدری و خورشید تو را بنده شده‌ست   تا بنده‌ی تو شده‌ست تابنده شده‌ست
زان روی که از شعاع نور رخ تو   خورشید منیر و ماه تابنده شده‌ست
 □
هر روز دلم به زیر باری دگر است   در دیده‌ی من ز هجر خاری دگر است
من جهد همی‌کنم قضا می‌گوید   بیرون ز کفایت تو کاری دگراست
 □
ماهم که رخش روشنی خور بگرفت   گرد خط او چشمه‌ی کوثر بگرفت
دلها همه در چاه زنخدان انداخت   وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت
 □
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت   وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست   تا در نگرد که بی‌تو چون خواهم خفت
 □
نی قصه‌ی آن شمع چگل بتوان گفت   نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست   یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
 □
اول به وفا می وصالم درداد   چون مست شدم جام جفا را سرداد
پر آب دو دیده و پر از آتش دل   خاک ره او شدم به بادم برداد
 □
نی دولت دنیا به ستم می‌ارزد   نی لذت مستی‌اش الم می‌ارزد
نه هفت هزار ساله شادی جهان   این محنت هفت روزه غم می‌ارزد
 □
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد   هر پاکروی که بود تردامن شد
گویند شب آبستن و این است عجب   کاو مرد ندید از چه آبستن شد
 □
چون غنچه‌ی گل قرابه‌پرداز شود   نرگس به هوای می قدح ساز شود
فارغ دل آن کسی که مانند حباب   هم در سر میخانه سرانداز شود
 □
با می به کنار جوی می‌باید بود   وز غصه کناره‌جوی می‌باید بود
این مدت عمر ما چو گل ده روز است   خندان لب و تازه‌روی می‌باید بود
 □
این گل ز بر همنفسی می‌آید   شادی به دلم از او بسی می‌آید
پیوسته از آن روی کنم همدمی‌اش   کز رنگ وی‌ام بوی کسی می‌آید
 □
از چرخ به هر گونه همی‌دار امید   وز گردش روزگار می‌لرز چو بید
گفتی که پس از سیاه رنگی نبود   پس موی سیاه من چرا گشت سفید
 □
ایام شباب است شراب اولیتر   با سبز خطان باده‌ی ناب اولیتر
عالم همه سر به سر رباطیست خراب   در جای خراب هم خراب اولیتر
 □
خوبان جهان صید توان کرد به زر   خوش خوش بر از ایشان بتوان خورد به زر
نرگس که کله دار جهان است ببین   کاو نیز چگونه سر درآورد به زر
 □
سیلاب گرفت گرد ویرانه‌ی عمر   وآغاز پری نهاد پیمانه‌ی عمر
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد   حمال زمانه رخت از خانه‌ی عمر
 □
عشق رخ یار بر من زار مگیر   بر خسته دلان رند خمار مگیر
صوفی چو تو رسم رهروان می‌دانی   بر مردم رند نکته بسیار مگیر
 □
در سنبلش آویختم از روی نیاز   گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار   در عیش خوش‌آویز نه در عمر دراز
 □
مردی ز کننده‌ی در خیبر پرس   اسرار کرم ز خواجه‌ی قنبر پرس
گر طالب فیض حق به صدقی حافظ   سر چشمه‌ی آن ز ساقی کوثر پرس
 □
چشم تو که سحر بابل است استادش   یا رب که فسونها برواد از یادش
آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال   آویزه‌ی در ز نظم حافظ بادش
 □
ای دوست دل از جفای دشمن درکش   با روی نکو شراب روشن درکش
با اهل هنر گوی گریبان بگشای   وز نااهلان تمام دامن درکش
 □
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال   چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید   ماننده‌ی سنگ خاره در آب زلال
 □
در باغ چو شد باد صبا دایه‌ی گل   بربست مشاطه‌وار پیرایه‌ی گل
از سایه به خورشید اگرت هست امان   خورشید رخی طلب کن و سایه‌ی گل
 □
لب باز مگیر یک زمان از لب جام   تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است   این از لب یار خواه و آن از لب جام
 □
در آرزوی بوس و کنارت مردم   وز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نکنم دراز کوتاه کنم   بازآ بازآ کز انتظارت مردم
 □
عمری ز پی مراد ضایع دارم   وز دور فلک چیست که نافع دارم
با هر که بگفتم که تو را دوست شدم   شد دشمن من وه که چه طالع دارم
 □
من حاصل عمر خود ندارم جز غم   در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد   یک مونس نامزد ندارم جز غم
 □
چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن   با لشگر غم چه بایدت کوشیدن
سبز است لبت ساغر از او دور مدار   می بر لب سبزه خوش بود نوشیدن
 □
ای شرمزده غنچه‌ی مستور از تو   حیران و خجل نرگس مخمور از تو
گل با تو برابری کجا یارد کرد   کاو نور ز مه دارد و مه نور از تو
 □
چشمت که فسون و رنگ می‌بازد از او   افسوس که تیر جنگ می‌بارد از او
بس زود ملول گشتی از همنفسان   آه از دل تو که سنگ می‌بارد از او
 □
ای باد حدیث من نهانش می‌گو   سر دل من به صد زبانش می‌گو
می‌گو نه بدانسان که ملالش گیرد   می‌گو سخنی و در میانش می‌گو
 □
ای سایه‌ی سنبلت سمن پرورده   یاقوت لبت در عدن پرورده
همچون لب خود مدام جان می‌پرور   زان راح که روحیست به تن پرورده
 □
گفتی که تو را شوم مدار اندیشه   دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
کو صبر و چه دل، کنچه دلش می‌خوانند   یک قطره‌ی خون است و هزار اندیشه
 □
آن جام طرب شکار بر دستم نه   وان ساغر چون نگار بر دستم نه
آن می‌که چو زنجیر بپیچد بر خود   دیوانه شدم بیار بر دستم نه
 □
با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی   کنجی و فراغتی و یک شیشه‌ی می
چون گرم شود ز باده ما را رگ و پی   منت نبریم یک جو از حاتم طی
 □
قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای   ما را نگذارد که درآییم ز پای
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای   سرپنجه‌ی دشمن افکن ای شیر خدای
 □
ای کاش که بخت سازگاری کردی   با جور زمانه یار یاری کردی
از دست جوانی‌ام چو بربود عنان   پیری چو رکاب پایداری کردی
 □
گر همچو من افتاده‌ی این دام شوی   ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم   با ما منشین اگر نه بدنام شوی
[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 15:38 ] [ میثم ]
[ ]

رباعیات حافظ

 

جز نقش تو در نظر نیامد ما را   جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت   حقا که به چشم در نیامد ما را
 □
بر گیر شراب طرب‌انگیز و بیا   پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو   بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا
 □
گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات   گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات
گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا   شادی همه لطیفه گویان صلوات
 □
ماهی که قدش به سرو می‌ماند راست   آیینه به دست و روی خود می‌آراست
دستارچه‌ای پیشکشش کردم گفت   وصلم طلبی زهی خیالی که توراست
 □
من باکمر تو در میان کردم دست   پنداشتمش که در میان چیزی هست
پیداست از آن میان چو بربست کمر   تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست
 □
تو بدری و خورشید تو را بنده شده‌ست   تا بنده‌ی تو شده‌ست تابنده شده‌ست
زان روی که از شعاع نور رخ تو   خورشید منیر و ماه تابنده شده‌ست
 □
هر روز دلم به زیر باری دگر است   در دیده‌ی من ز هجر خاری دگر است
من جهد همی‌کنم قضا می‌گوید   بیرون ز کفایت تو کاری دگراست
 □
ماهم که رخش روشنی خور بگرفت   گرد خط او چشمه‌ی کوثر بگرفت
دلها همه در چاه زنخدان انداخت   وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت
 □
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت   وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست   تا در نگرد که بی‌تو چون خواهم خفت
 □
نی قصه‌ی آن شمع چگل بتوان گفت   نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست   یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
 □
اول به وفا می وصالم درداد   چون مست شدم جام جفا را سرداد
پر آب دو دیده و پر از آتش دل   خاک ره او شدم به بادم برداد
 □
نی دولت دنیا به ستم می‌ارزد   نی لذت مستی‌اش الم می‌ارزد
نه هفت هزار ساله شادی جهان   این محنت هفت روزه غم می‌ارزد
 □
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد   هر پاکروی که بود تردامن شد
گویند شب آبستن و این است عجب   کاو مرد ندید از چه آبستن شد
 □
چون غنچه‌ی گل قرابه‌پرداز شود   نرگس به هوای می قدح ساز شود
فارغ دل آن کسی که مانند حباب   هم در سر میخانه سرانداز شود
 □
با می به کنار جوی می‌باید بود   وز غصه کناره‌جوی می‌باید بود
این مدت عمر ما چو گل ده روز است   خندان لب و تازه‌روی می‌باید بود
 □
این گل ز بر همنفسی می‌آید   شادی به دلم از او بسی می‌آید
پیوسته از آن روی کنم همدمی‌اش   کز رنگ وی‌ام بوی کسی می‌آید
 □
از چرخ به هر گونه همی‌دار امید   وز گردش روزگار می‌لرز چو بید
گفتی که پس از سیاه رنگی نبود   پس موی سیاه من چرا گشت سفید
 □
ایام شباب است شراب اولیتر   با سبز خطان باده‌ی ناب اولیتر
عالم همه سر به سر رباطیست خراب   در جای خراب هم خراب اولیتر
 □
خوبان جهان صید توان کرد به زر   خوش خوش بر از ایشان بتوان خورد به زر
نرگس که کله دار جهان است ببین   کاو نیز چگونه سر درآورد به زر
 □
سیلاب گرفت گرد ویرانه‌ی عمر   وآغاز پری نهاد پیمانه‌ی عمر
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد   حمال زمانه رخت از خانه‌ی عمر
 □
عشق رخ یار بر من زار مگیر   بر خسته دلان رند خمار مگیر
صوفی چو تو رسم رهروان می‌دانی   بر مردم رند نکته بسیار مگیر
 □
در سنبلش آویختم از روی نیاز   گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار   در عیش خوش‌آویز نه در عمر دراز
 □
مردی ز کننده‌ی در خیبر پرس   اسرار کرم ز خواجه‌ی قنبر پرس
گر طالب فیض حق به صدقی حافظ   سر چشمه‌ی آن ز ساقی کوثر پرس
 □
چشم تو که سحر بابل است استادش   یا رب که فسونها برواد از یادش
آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال   آویزه‌ی در ز نظم حافظ بادش
 □
ای دوست دل از جفای دشمن درکش   با روی نکو شراب روشن درکش
با اهل هنر گوی گریبان بگشای   وز نااهلان تمام دامن درکش
 □
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال   چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید   ماننده‌ی سنگ خاره در آب زلال
 □
در باغ چو شد باد صبا دایه‌ی گل   بربست مشاطه‌وار پیرایه‌ی گل
از سایه به خورشید اگرت هست امان   خورشید رخی طلب کن و سایه‌ی گل
 □
لب باز مگیر یک زمان از لب جام   تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است   این از لب یار خواه و آن از لب جام
 □
در آرزوی بوس و کنارت مردم   وز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نکنم دراز کوتاه کنم   بازآ بازآ کز انتظارت مردم
 □
عمری ز پی مراد ضایع دارم   وز دور فلک چیست که نافع دارم
با هر که بگفتم که تو را دوست شدم   شد دشمن من وه که چه طالع دارم
 □
من حاصل عمر خود ندارم جز غم   در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد   یک مونس نامزد ندارم جز غم
 □
چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن   با لشگر غم چه بایدت کوشیدن
سبز است لبت ساغر از او دور مدار   می بر لب سبزه خوش بود نوشیدن
 □
ای شرمزده غنچه‌ی مستور از تو   حیران و خجل نرگس مخمور از تو
گل با تو برابری کجا یارد کرد   کاو نور ز مه دارد و مه نور از تو
 □
چشمت که فسون و رنگ می‌بازد از او   افسوس که تیر جنگ می‌بارد از او
بس زود ملول گشتی از همنفسان   آه از دل تو که سنگ می‌بارد از او
 □
ای باد حدیث من نهانش می‌گو   سر دل من به صد زبانش می‌گو
می‌گو نه بدانسان که ملالش گیرد   می‌گو سخنی و در میانش می‌گو
 □
ای سایه‌ی سنبلت سمن پرورده   یاقوت لبت در عدن پرورده
همچون لب خود مدام جان می‌پرور   زان راح که روحیست به تن پرورده
 □
گفتی که تو را شوم مدار اندیشه   دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
کو صبر و چه دل، کنچه دلش می‌خوانند   یک قطره‌ی خون است و هزار اندیشه
 □
آن جام طرب شکار بر دستم نه   وان ساغر چون نگار بر دستم نه
آن می‌که چو زنجیر بپیچد بر خود   دیوانه شدم بیار بر دستم نه
 □
با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی   کنجی و فراغتی و یک شیشه‌ی می
چون گرم شود ز باده ما را رگ و پی   منت نبریم یک جو از حاتم طی
 □
قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای   ما را نگذارد که درآییم ز پای
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای   سرپنجه‌ی دشمن افکن ای شیر خدای
 □
ای کاش که بخت سازگاری کردی   با جور زمانه یار یاری کردی
از دست جوانی‌ام چو بربود عنان   پیری چو رکاب پایداری کردی
 □
گر همچو من افتاده‌ی این دام شوی   ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم   با ما منشین اگر نه بدنام شوی
[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 15:38 ] [ میثم ]
[ ]

داستان کاموش کشان

 

بنام خداوند خورشید و ماه   که دل را بنامش خرد داد راه
خداوند هستی و هم راستی   نخواهد ز تو کژی و کاستی
خداوند بهرام و کیوان و شید   ازویم نوید و بدویم امید
ستودن مر او را ندانم همی   از اندیشه جان برفشانم همی
ازو گشت پیدا مکان و زمان   پی مور بر هستی او نشان
ز گردنده خورشید تا تیره خاک   دگر باد و آتش همان آب پاک
بهستی یزدان گواهی دهند   روان ترا آشنایی دهند
ز هرچ آفریدست او بی‌نیاز   تو در پادشاهیش گردن فراز
ز دستور و گنجور و از تاج و تخت   ز کمی و بیشی و از ناز و بخت
همه بی‌نیازست و ما بنده‌ایم   بفرمان و رایش سرافگنده‌ایم
شب و روز و گردان سپهر آفرید   خور و خواب و تندی و مهر آفرید
جز او را مدان کردگار بلند   کزو شادمانی و زو مستمند
شگفتی بگیتی ز رستم بس است   کزو داستان بر دل هرکس است
سر مایه‌ی مردی و جنگ ازوست   خردمندی و دانش و سنگ ازوست
بخشکی چو پیل و بدریا نهنگ   خردمند و بینادل و مرد سنگ
کنون رزم کاموس پیش آوریم   ز دفتر بگفتار خویش آوریم
چو لشکر بیامد براه چرم   کلات از بر و زیر آب میم
همی یاد کردند رزم فرود   پشیمانی و درد و تیمار بود
همه دل پر از درد و از بیم شاه   دو دیده پر از خون و تن پر گناه
چنان شرمگین نزد شاه آمدند   جگر خسته و پر گناه آمدند
[ شنبه 30 دی 1391برچسب:, ] [ 15:28 ] [ میثم ]
[ ]

ملاقات

 بارانی که روزها

بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید
تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی…

 

تکلیفِ رنگ موهات
در چشم هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی، اندوه، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع های روی میز
روشن نبود

من و تو بارها
زمان را
در  کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت

در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیبش بود

به اتاق آمدیم
شمع ها را روشن کردم
ولی
هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود…

بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی

پنهانی، بر گوشه ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می کند
برای دیدن هیچ کس نیامده است

شاعر: گروس عبدالملکیان

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 21:54 ] [ میثم ]
[ ]

مسافر

 نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد:

«چه سیب‌های قشنگی!
حیات نشئه تنهایی است.»
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
_قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق، تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می‌کند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
_ و نوش‌داروی اندوه؟
_ صدای خالص اکسیر می‌دهد این نوش.

 

و حال شب شده بود.
چراغ روشن بود.
و چای می خوردند.

_ چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
_ چقدر هم تنها!
_ خیال می‌کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی.
_ دچار یعنی
عاشق.
_ و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
_ چه فکر نازک غمناکی!
_ و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.
_ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
_ نه، وصل ممکن نیست،
همیشه فاصله‌ای هست.
اگرچه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله‌ای هست.
دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصله‌هاست.
صدای فاصله‌هایی که
_ غرق ابهامند.
_ نه،
صدای فاصله‌هایی که مثل نقره تمیزند.
و با شنیدن یک هیچ می‌شوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیه‌هاست.
و او ثانیه‌ها می‌روند آن طرف روز .
و او ثانیه‌ها روی نور می‌خوابند.
و او و ثانیه‌ها بهترین کتاب جهان را.
به آب می‌بخشند.
و خوب می‌دانند
که هیچ ماهی هرگز.
هزار و یک گره رودخانه را نگشود.
و نیمه شب‌ها، با زورق قدیمی اشراق
در آب‌های هدایت روانه می‌گردند.
و تا تجلی اعجاب پیش می‌رانند.

سهراب سپهری

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 21:53 ] [ میثم ]
[ ]

موج عاشق

 دنبال من می‌گردی و حاصل ندارد

این موج عاشق کار با ساحل ندارد

باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد

 

من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد
عمری که پایت سوختم قابل ندارد

من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد

باشد ولم کن باخودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد

شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق می‌شود ساحل ندارد

مهدی فرجی

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 21:50 ] [ میثم ]
[ ]

کاریکاتور های اوباما

 
























[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 21:47 ] [ میثم ]
[ ]

به نام عشق

 


من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

 

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

 

موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

 

من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

 

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

 

امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 21:27 ] [ میثم ]
[ ]

کلیپ

 

دانلود با لینک مستقیم + لینک کمکی

 

 

دانلود کلیپ دیدنی از اعتراض عجیب خوزه مورینیو به تصمیم داور

 

 

دانلود کلیپ بسیار جالب و دیدنی از اعتراض عجیب خوزه مورینیو به تصمیم داور ، با لینک مستقیم و کیفیت بالا

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 21:6 ] [ میثم ]
[ ]

اهنگ

 

این آهنگ با رضایت صاحب اثر در فضای مجازی منتشر شده است

دانلود با لینک مستقیم + لینک کمکی

 

 

 

 

دانلود آهنگ جدید و بسیار زیبای مهدی مدرس با نام احساس ، با لینک مستقیم و کیفیت بالا . ترانه ی قطعه ی احساس را سایه سبک بار سروده، ملودی اش را مهدی مدرس ساخته و انوشیروان تقوی عهده دار تنظیم، میکس و مسترینگ آن بوده است.

 

(ادامه…)

 

دانلود + ادامه مطلب
[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 20:33 ] [ میثم ]
[ ]

شراب شعر چشمان تو

 من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است

شراب شعر چشمان تو

هوا آرام، شب خاموش، راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز

رود آنجا که می بافند کولی های جادو، گیسوی شب را
همان جاها، که شب ها در رواق کهکشان ها عود می سوزند
همان جاها، که اختر ها به بام قصر ها مشعل می افروزند
همان جاها، که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند
همان جاها که پشت پرده شب، دختر خورشید فردا را می آرایند

همین فردای افسون ریز رویایی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست
همین فردا که ما را روز دیدار است
همین فردا که ما را روز آغوش و نوازش هاست
همین فردا، همین فردا

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

زمان در بستر شب خواب و بیدار است
سیاهی تار می بندد
چراغ ماه، لرزان از نسیم سرد پاییز است
دل بی تاب و بی آرام من از شوق لبریز است
به هر سو چشم من رو می کند فرداست

سحر از ماورای ظلمت شب می زند لبخند
قناری ها سرود صبح می خوانند
من آنجا چشم در راه توام، ناگاه
تو را از دور می بینم که می آیی
تو را از دور می بینم که میخندی
تو را از دورمی بینم که می خندی و می آیی
نگاهم باز حیران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد

تو را در بازوان خویش خواهم دید
سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برایت شعر خواهم خواند
برایم شعر خواهی خواند
تبسم های شیرین تورا با بوسه خواهم چید
وگر بختم کند یاری
در آغوش تو
ای افسوس!

سیاهی تار می بندد
چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است
هوا آرام شب خاموش راه آسمان ها باز
زمان در بستر شب خواب و بیدار است

فریدون مشیری

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 19:40 ] [ میثم ]
[ ]

من و تو

 و آن گاه خود را کلمه‏ای می‏یابی که معنایت منم

و مرا صدفی که مرواریدم تویی

و خود را اندامی که روحت منم

و مرا سینه‏ای که دلم تویی

و خود را معبدی که راهبش منم

و مرا قلبی که عشقش تویی

و خود را شبی که مهتابش منم

و مرا قندی که شیرینی‏اش تویی

 

و خود را طفلی که پدرش منم

و مرا شمعی که پروانه‏اش تویی

و خود را انتظاری که موعودش منم

و مرا التهابی که آغوشش تویی

و خود را هراسی که پناهش منم

و مرا تنهایی که انیسش تویی

و ناگهان

سرت را تکان می‏دهی و می‏گویی:

«نه، هیچ کدام!

هیچ کدام این‏ها نیست، چیز دیگری است.

یک حادثه‏ی دیگری و خلقت دیگری

و داستان دیگری است

وخدا آن را تازه آفریده است.»

دکتر علی شریعتی

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 19:35 ] [ میثم ]
[ ]

حسرت پرواز

 دیری‌است از خود، از خدا، از خلق دورم

 

با این‌همه در عین بی‌تابی صبورم
پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
سرشاخه‌های پیچ‌درپیچ غرورم
هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
نیلوفرانه پیچکی بی‌تاب نورم
بادا بیفتد سایه‌ی برگی به پایت
باری، به روزی روزگاری از عبورم
از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد
همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم
خط می‌خورد در دفتر ایام، نامم
فرقی ندارد بی‌تو غیبت یا حضورم
در حسرت پرواز با مرغابیانم
چون سنگ‌پشتی پیر در لاکم صبورم
آخر دلم با سربلندی می‌گذارد
سنگ تمام عشقرا بر خاک گورم
“قیصر امین پور”

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 19:34 ] [ میثم ]
[ ]

تنها تو می مانی

 دل داده ام بر باد، بر هر چه بادا باد

 

مجنون‌تر از لیلی، شیرین‌تر از فرهاد
ای عشق از آتش، اصل و نسب داری
از تیره‌ی دودی، از دودمان باد
آب از تو طوفان شد، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش، در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد، کاهی بدست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد، بوی تو می‌آید
تنها تو می‌مانی، ما می‌رویم از یاد

 

 
[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 19:32 ] [ میثم ]
[ ]

اگر عشق نبود

 از غم خبری نبود اگر عشق نبود

دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره کبود اگر عشق نبود

 

از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود

در سینه ی هر سنگ، دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود.

قیصر امین پور

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 19:31 ] [ میثم ]
[ ]

هنگام رسیدن

 ای آرزوی اولین گام رسیدن

بر جاده‌های بی‌سرانجام رسیدن

کار جهان جز بر مدار آرزو نیست
با این همه دل‌های ناکام رسیدن

 

کی می‌شود روشن به رویت چشم من، کی؟
وقت گل نی بود هنگام رسیدن؟

دل در خیال رفتن و من فکر ماندن
او پخته‌ی راه است و من خام رسیدن

بر خامی‌ام نام تمامی می‌گذارم
بر رخوت درماندگی نام رسیدن

هرچه دویدم جاده از من پیش‌تر بود
پیچیده در راه است ابهام رسیدن

از آن کبوترهای بی‌پروا که رفتند
یک مشت پر جا مانده بر بام رسیدن

ای کال دور از دسترس! ای شعر تازه!
می‌چینمت اما به هنگام رسیدن

قیصر امین پور

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 19:30 ] [ میثم ]
[ ]

من از عهد ادم تو رو دوست دارم

 من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم

 

نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم تو را دوست دارم

سلامی صمیمی‌تر از غم ندیدم
به اندازه‌ی غم تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد هم‌آواز با ما
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم

قیصر امین پور

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 19:29 ] [ میثم ]
[ ]

تلافی

 یا تو زیباتر شدی یا چشام بارونیه .. این قفس بازه ولی قلب من زندونیه

من پشیمون می‌کنم جاده رو از رفتنت .. تو نباشی می‌پره عطرتم از پیرهنت

میخوام آروم شم تو نمیذاری .. هر دو بی رحمن عشق و بیزاری
همه دنیامو زیر و رو کردم .. تو رو شاید دیر آرزو کردم

 

قدمای آخرو آهسته‌تر بردار .. واسه من کابوسه فکر آخرین دیدار
بغض این آهنگ مارو تا کجاها برد .. شایدم تقدیرمو امشب به رحم آورد

به تلافی اون همه تلخی گله‌هاتم طعم عسل شد
غم معصومانه‌ی چشمات به تبسم تازه بدل شد
می‌شه با من هزار و یک سال به بهانه قصه بمونی
همه مرثیه‌های سکوتم به بهار تو باغ غزل شد

نفس کشیدن دل سپردن مثل دریا ماه من
از تو خوندن با تو موندن مقصد من راه من
همینه رویام آرزوهام سرگذشت آه من
نرفته برگرد که با تو شاید خدا گذشت از گناه من

تو مثل بارون غمو آسون می‌بری از یاد من
با تو خوبن بی‌غروبن خاطرات شاد من
زار و خسته دل‌شکسته بی‌نوا فرهاد من
مرغ آمین کی به شیرین می‌رسه فریاد من

ترانه سرا: مونا برزویی

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 18:59 ] [ میثم ]
[ ]

واستا دنیا

 من دیگه خسته شدم بس که چشام بـارونیه

پس دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه
من دیگه بسه برام تحمل این همه غم
بسه جنگ بی‌ثمر برای هر زیاد و کم

وقتی فایده‌ای نداره غصه خوردن واسه چی
واسه عشقای تو‌خالی ساده مردن واسه چی
نمی‌خوام چوب حراجی رو به قلبم بزنم
نمی‌خوام گناه بی‌عشقی بیفته گردنم

 

نمی‌خوام دربه‌در پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجود کم و خالی پرافاده شم
وایسا دنیا، وایسا دنیا من می‌خوام پیاده شم

همه حرف خوب می‌زنن اما کی خوبه این وسط
بد و خوبش به شما ما که رسیدیم ته خط
قربونت برم خدا چقدر غریبی رو زمین
آره دنیا ما نخواستیم دل‌و با خودت نبین

این همه چرخیدی و چرخوندی آخرش چی شد
اون بلیط شانس دائم بگو قسمت کی شد
همه درویش همه عارف جای عاشق پس کجاست
این همه طلسم و ورد جای خوش دعا کجاست

نمی‌خوام دربه‌در پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجود کم و خالی پرافاده شم
وایسا دنیا، وایسا دنیا من می‌خوام پیاده شم

رضا صادقی

 

 

وایسا دنیا

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 18:57 ] [ میثم ]
[ ]

کاش عاشقت نمی شدم

 فرصت ما تموم شده، باید از این قصه بریم

فرقی نداره من و تو، کدوممون مقصریم

خاطره‌ها رو یادمه، لحظه به لحظه مو به مو
هیچی‌ رو یاد من نیار، اونقد خرابم که نگو

 

بد بودم‌ و بدتر شدم .. میرم با پاهای خودم
میرم نمیدونم کجا .. آخ کم آوردم به خدا

دلگیرم از دست خودم .. کاش عاشقت نمی‌شدم
هر جوری می‌خواستم نشد .. از غم یه ذره‌م کم نشد

من موندم و تنهایی‌هام .. از دنیا هیچی نمیخوام
عاقبت منو نگاه .. اشتباه پشت اشتباه

هر روز عاشق‌تر شدیم .. تو عشق خاکستر شدیم
سوختیم ولی به آرزومون نرسیدیم

فقط گریه فقط عذاب .. صد تا سؤال بی‌جواب
نه من نه تو از عاشقی خیری ندیدیم 

ترانه‌سرا: علی بحرینی

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 18:56 ] [ میثم ]
[ ]

میشه خدارو حس کرد

 میشه خدا رو حس کرد تو لحظه‌های ساده 

تو اضطراب عشق و گناه بی‌اراده 

بی‌عشق عمر آدم بی‌اعتقاد می‌ره 
هفتاد سال عبادت یک شب به باد می‌ره 

 

وقتی که عشق آخر تصمیمش‌و بگیره 
کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره 

ترسیده بودم از عشق، عاشق‌تر از همیشه 
هر چی محال می‌شد، با عشق داره میشه 

عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبه‌س 
از لحظه‌های حوا، هوا می‌مونه و بس 

نترس اگر دل تو از خواب کهنه پاشه 
شاید خدا قصه‌تو از نو نوشته باشه 

ترانه سرا: دکتر افشین یداللهی

 

میشه خدا رو حس کرد

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 18:52 ] [ میثم ]
[ ]

خدا میدونه

 شبا وقتی که بیداری .. خدا هم با تو بیداره 

تا وقتی که نخوابی تو .. ازت چش ور نمیداره 

خدا می‌بینه حالت رو .. خدا میدونه حست رو 
از اون بالا میاد پایین .. خدا می‌گیره دسِت رو 

 

خدا میدونه  تو قلبت .. چه اندازه تو غم داری 
خدا میدونه تو دنیا .. چه چیزی رو تو کم داری 

خدا نزدیک قلب توست .. با یک آغوش وا کرده 
نذار پلک‌هاتو روی هم .. اگه قلبت پره درده 

خدا رو میشه حسش کرد .. توی هر حالی که باشی 
فقط  باید تو  با یادش .. توی هر لحظه همراشی 

مجتبی هلالیان

 

خدا میدونه

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 18:48 ] [ میثم ]
[ ]

کریم خان زند و مرد درویش

 درویشی تهی‌‌دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.

کریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم.
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟

کریم خان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت چه می‌خواهی؟
درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت.
خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد.
پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد.
روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت.
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت: نه من کریمم نه تو؛ کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.

 

کریم خان زند و مرد درویش

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 18:44 ] [ میثم ]
[ ]

چی عشق می شه؟

 کدوم خواستن کدوم جنون کدوم عشق .. شاید خیلی از این حرفا دروغه 

تا وقتی باهمیم از عشق میگیم .. نباشیم قولمون حتا دروغه 

از این عشقایی که زنجیر میشه .. هوس‌هایی که دامن‌گیر میشه 
می‌ترسم چون دلم بی‌اعتماده .. به احساسی که بی‌تأثیر میشه 

 

نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست .. نه اینکه زندگی بی‌عشق میشه 
فقط کاش بین این حسای مبهم .. بفهمم آخرش چی عشق میشه 

مث حرفی که نگاهی .. نمی‌گفته و می‌گفته
اتفاقیه که گاهی .. نمی‌افته و می‌افته 

حس یخ زدن تو آتیش .. حال سوختن تو سرما
تو بیداری یه خیاله .. یه حقیقته تو رویا 

تو فکرش نیستیم‌ و پیداش میشه .. ولی وقتی که باید باشه میره 
به حال و روز ما کاری نداره .. همیشه یا براش زوده یا دیره 

نه اینکه عاشقی حال خوشی نیست .. نه اینکه زندگی بی‌عشق میشه 
فقط کاش بین این حسای مبهم .. بفهمم آخرش چی عشق میشه 

دکتر افشین یداللهی

 

چی عشق میشه؟

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 18:42 ] [ میثم ]
[ ]

غزل خدا

 چه شبی است!

چه لحظه‌های سبک و مهربان و لطیفی،

گویی در زیر باران نرم فرشتگان نشسته‌ام.

می‌بارد و می‌بارد و هر لحظه بیش‌تر نیرو می‌گیرد.

 

هر قطره‌اش فرشته‌ای است که از آسمان بر سرم فرود می‌آید.

چه می‌دانم؟

خداست که دارد یک ریز، غزل می‌سراید؛

غزل‌های عاشقانه‌ی مهربان و پر از نوازش.

هر قطره‌ی این باران،

کلمه‌ای از آن سرودهاست.

دکتر شریعتی

 

غزل خدا

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 18:38 ] [ میثم ]
[ ]

جای تو خالیست

 برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست 

گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست 

آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک 
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست 

 

این قافله از قافله سالار خراب است 
اینجا خبر از پیش‌رو و باز پسی نیست 

تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش 
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست 

من در پی خویشم، به تو بر می‌خورم اما 
آن‌سان شده‌ام گم که به من دسترسی نیست 

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است 
حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست 

امروز که محتاج توام، جای تو خالی است 
فردا که می‌آیی به سراغم نفسی نیست 

در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است 
وقتی همه‌ی بودن ما جز هوسی نیست 

هوشنگ ابتهاج

 

جای تو خالیست

[ پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ] [ 18:27 ] [ میثم ]
[ ]